از«سکوت» اِندو تا «سکوت» اسکورسیزی
اقتباس مارتین اسکورسیزی از «سکوت» شاهکار شوساکو اندو، اقتباسی بلندپروازانه، و در آن واحد زیبا و دهشتناک است، و داستان سفر مبلغانی یسوعی را روایت میکند که در قرن هفدهم میلادی وارد خاک ژاپن میشوند. جای تعجب است که چنین فیلم بزرگ و با عظمتی در مراسم اسکار نادیده گرفته شد، خصوصا برای اسکار بهترین فیلم که به تازگی هم لیست نامزدهایش گستردهتر شده است.
به گزارش پایگاه خبری “ججین “به نقل از روزنامه ارمان
سمیه مهرگان* / آرمان-گروه ادبیات و کتاب: «سکوت» اولبار در سال ۱۹۶۶ در ژاپن منتشر شد و جایزه تانیزاکی را برای شوساکو اندو به ارمغان آورد و بهعنوان «دستاورد عالی اندو» توصیف شد و به فهرست بهترین رمانهای قرن بیستم (مدرنکلاسیکها) راه یافت. این رمان در سال ۱۹۶۹ به زبان انگلیسی ترجمه شد و نام اندو را از مرزهای شرق دور، دورتر برد؛ تاجاییکه مارتین اسکورسیزی بعد از خواندن آن، علاقهمند به ساختن فیلم آن شد و در سال ۲۰۱۶ فیلم موفقی از آن ساخت. اسکورسیزی در مقدمهاش بر این کتاب، مینویسد: «این رمان را تاکنون بارها و بارها خواندهام… برایم منبع الهامی است که آن را جز در اندکی از آثار هنری نیافتهام. شما را با «سکوت» اثر شوساکو اندوی کبیر، تنها میگذارم.» از «سکوت» دو اقتباس سینمایی دیگر هم در سالهای ۱۹۷۱ توسط ماسامیرو شینودا فیلمساز ژاپنی و ۱۹۹۶ توسط ژوئو ماریو گریلو کارگردان پرتغالی شده است. آنچه میخوانید نگاهی است به «سکوت» شوساکو اندوی ژاپنی و «سکوت» مارتین اسکورسیزی آمریکایی که بهتازگی این رمان با ترجمه حمیدرضا رفعتنژاد و از سوی «نشر نو» منتشر شده است.
اقتباس مارتین اسکورسیزی از «سکوت» شاهکار شوساکو اندو، اقتباسی بلندپروازانه، و در آن واحد زیبا و دهشتناک است، و داستان سفر مبلغانی یسوعی را روایت میکند که در قرن هفدهم میلادی وارد خاک ژاپن میشوند. جای تعجب است که چنین فیلم بزرگ و با عظمتی در مراسم اسکار نادیده گرفته شد، خصوصا برای اسکار بهترین فیلم که به تازگی هم لیست نامزدهایش گستردهتر شده است. تنها نامزدی اسکار «سکوت»، برای بهترین فیلمبرداری بود که به حق این جایزه را از آن خود کرد. با مناظری بدیع و بینظیر از کوهها و درههای مهگرفته که بسیار شبیه حال و هوای سینماگر فقید ژاپن، آکیرا کوروساوا بود.
داستان اصلی فیلم حول محور چالش میان دو شخصیت اصلی یسوعی خود، پدر کریستوائو فریرا (با بازی لیام نسون)، و پدر سباستین رودریگز (با بازی اندرو گارفیلد) میگذرد.
در قرن شانزدهم، تا یک دوره مشخصی، مبلغین یسوعی به راحتی وارد خاک ژاپن میشدند و از آنها با آغوش باز استقبال میشد. اما با تغییرات سیاسیای که در کشور رخ میدهد، این شک شکل میگیرد که دین جدید دارد میان وفاداری ژاپنیها به کشورشان شکاف ایجاد میکند. پاسخ حاکمیت به این اتفاق، بیرحمانه و نظاممند است. با استفاده از نظام رشوه و تهدید، سعی میکند شهروندان را علیه یکدیگر و خصوصا علیه کشیشهایی که همچنان در خاک ژاپن باقی ماندهاند بشوراند. روش اصلی بازگشتن از مذهب یکی از روشهای عمومی و مرسوم بود و «فومی» نام داشت (در لغت به معنای «لگدکردن تصویر») که با پاگذاشتن بر تصویری از حضرت مریم و حضرت مسیح اتفاق میافتاده است.
در این میان، مقامات حکومتی ژاپنی، با تمام قوا و از روشهای مختلف، گاهی طولانیمدت، و گاه خشن، مردم را به کنارگذاشتن ایمانشان ترغیب میکردند. عمدتا با این قانون که اگر کشیشهای مسیحی در ملأعام از دینشان برگردند، هیچ یک از ژاپنیهای مسیحی شکنجه نخواهند شد. ممنوعیت مسیحیت در ژاپن آغاز شده بود که پدر رودریگز، کشیش پرتغالی داستان باخبر میشود که فریرا، مرشد و پدر معنویاش، مبلغی که به ژاپن سفر کرده بود، از ترس ژاپنیها تسلیم شده و از دینش بازگشته است. رودریگز که همیشه آرزوی مبلغشدن را داشت و میخواست از سرنوشت فریرا سردرآورد، به سمت ژاپن رهسپار میشود و بلافاصله وارد دنیایی از خشونت نظاممند علیه مسیحیان میشود و با وحشتی مواجه میشود که هیچوقت حتی تصورش را هم نمیکرد.
شاید شبیهترین فیلم مذهبی به «سکوت»، «مصائب مسیح» مل گیبسون باشد. هر دوی آنها نمایشی خونین از خشونت و شکنجهاند و به گونهای به آن میپردازند که این خشونت تبدیل به محل آزمایش میشود، جدالی میان خیر و شر، و یا اگر بخواهیم دقیقتر آن را بررسی کنیم، نبردی است میان شهادت به ساحت قدسی و شرارت شیطانی. نقطه اوج هر دو فیلم رنج جسمانی کسانی است که در برابر تمام خیانتها و شکنجهها ایمان خود را حفظ میکنند.
هم رمان و هم فیلم، بسیار بهتر از منتقدان به اضطرابها و آشفتگیهای رودریگز پرداختهاند، پدر جیمز مارتین، یکی از مشاوران فیلم، بر شکست جهانبینی اخلاقی سیاه و سفید مبلغین یسوعی، در مواجهه با جهانی که تماما خاکستری است، تاکید میکند. اما این تفاسیر صرفا ناکارآمدی بخش پیشافتادهای از اخلاق را در دل آثار بزرگ هنری بررسی میکند. دنیای «سکوت» خاکستری نیست، کاملا سوررئال و کابوسگونه است، و کارگردانی مارتین اسکورسیزی به گونهای است که آن را به ژانر وحشت نزدیک میکند.
درست است که کشیشها بخشندهاند و اهل ایثارگری، اما به درستی چوب تکبرشان را میخورند، تکبر نسبت به مردمی که آمدهاند تا به آنها خدمت کنند. تمام هم و غم آنها خودشان و مشکلات و رنجهای خودشان است. یکی از پرسشهای اصلی که داستان برمیانگیزد مربوط به زمانی است که رودریگز صدای مسیح را میشنود که از درون قاب فلزی فومی به او فرمان میدهد: «لگد کن!» اگر وی واقعا چنین گفته باشد، پس زیر پاگذشتن ایمان اینجا چه مفهومی دارد؟
روایت تند و گزنده شوساکو اندو، یک چالش اخلاقی عظیم را برمیانگیزد که خیلی از ما شاید از مواجهه با آن حذر کنیم. همچنین اندو بهگونهای داستان را جلو میبرد که گویی کلیسا چندان علاقهای ندارد به شخصه وارد مساله از دینبرگشتن فریرا شود، چراکه پدر رودریگز مدتها صبر میکند تا بالاخره موفق میشود اجازه سفر به ژاپن را کسب کند.
این دنیایی است که همه چیزش با آنچه به نظر میرسد متفاوت است. فیلم این پرسش را برمیانگیزد که: آیا این صدا، صدایی الهی است؟ یا محصول تصورات و خیالات رودریگزی است که در شرایط سختی به سر میبرد؟
به وضوح هدف ماموران ارشد ژاپنی این است که همزمان با ریشهکنکردن کاتولیسیسم، به کشیشهای شکستخورده این را بفهمانند که ژاپن «مردابی» است که مسیحیت نمیتواند در آن ریشه بدهد. آنطور که فریرا نیز در جواب کشیش رودریگز که میگوید دین ما در این کشور ریشه میدهد، اما ریشههایش را قطع میکنند، میگوید: «این کشورمرداب است. زمان که بگذرد خودت میفهمی. این کشور مردابی است که حتی فکرش را هم نمیتوانی بکنی. هر وقت نهالی در این کشور بکاری ریشههایش شروع به گندیدن میکند، برگهایش زرد میشود و میخشکد. و ما نهال مسیحیت را در چنین مردابی کاشتهایم.»
مردم عادی ژاپن زندگیای کاملا ابتدایی دارند اما ماموران حکومتی و نظام عملکردشان بسیار پیشرفته و ساختارمند است. همچنین منطقی پیچیده و اهریمنی به خرج میدهند. روشهایشان چه در اجرا و چه در هدف، کاملا تمامیتخواهانه است. هدفشان این است که مسیحیت را و هر نشانه از تفکری را که خلاف باور حکومت است، کاملا ریشهکن کنند. بودیسمی که در روایت از آن یاد میشود و تقدیس میشود، کاملا تحت کنترل و زیر نظر حکومت است. اجرای این احکام نیز بسیار گسترده است و هر گونه نشانهای از مذهب مسیحیت را سرکوب میکند.
ابزار شکنجه نیز چنین است. شکنجهها با ابزارهای مدرن متفاوت است. شکنجهها به گونهای طراحی شدهاند که در طولانیمدت و به کندی عمل کنند، تا به تدریج به همگان نشان دهد که بهای ایمانداشتن به مسیحیت چیست. دستکشیدن از دین در ملأعام، بیشتر از اینکه بخواهد جنبهای حقوقی داشته باشد، برای تحقیر و به سخرهگرفتن استفاده میشود. این روشها هر گونه حس جلال و افتخار را از شهادت میگیرد. کشیشها چه قبل و چه بعد از بازگشت از دین زنده نگه داشته میشوند و به عنوان نمادهایی از ترس و بزدلی در میان مردم زندگی میکنند. به آنها کارهای عادی میدهند، مجبور میشوند که تعهداتشان را فراموش کنند، ازدواج کنند، و به حاکمان کمک کنند تا مسیحیان دیگر را پیدا کنند.
آیا مسیحیت میتواند در چنین شرایطی که آزادی مذهبی از سوی حکومت وجود ندارد، دوام بیاورد؟ اگر هم چیزی دوام بیاورد، بسیار کوچک و کمحاشیه و کاملا تغییریافته است، در نتیجه آنچه باقی میماند، هیچ وقت نمیتواند از ذهن و درون انسانها قدمی فراتر بگذارد.
در آرمانهای حکومت تمامیتخواهی همچون ژاپن، ماموران حکومتی، نمایندگان روشنگری عقلانیاند. آنها صبور و دقیق و سخنور و باریکبیناند و اعتماد به نفس بالایی دارند و پیروز میداناند. این یکی از ویژگیهای مهم ژاپنیها است که صرفا یک حکومت مبتنی بر ترس و خرابی، نیستند. دنیای کابوسوار و سیاه کسانی را که ایمان دارند، در برابر زندگی شاد و در رفاه کسانی نشان میدهد که از دین برگشتهاند. کسانی که حکومتیها، کار، منزلت، آرامش و آسایششان را تامین میکنند. استراتژی هوشمندانه آنها بهگونهای طراحی شده است که هر گونه رد و نشان و خاطرهای از عالم بالا را که با منافع حکومت در تضاد باشد، از بین ببرد و سرکوب کند.
شوساکو اندو از آن دست نویسندههایی است که به آرامی مخاطبش را درگیر داستان میکند و به دنبال قصههای پرزرق و برق و تصاویر حیرتانگیز نیست و سعی نمیکند چالشهای اخلاقی جزماندیشانه را به نمایش بگذارد و از بیانهای پرطمطراق و متکلفانه پرهیز میکند. او به ما اجازه میدهد که با بیانی متواضعانه و در عین حال روشن، آن تعبیر نامه پولس رسول به رومیان را که میگوید «انسان ظرف خداست» تفسیر کنیم، و با روایت مسیر زندگی کشیشی که گاه سرنوشتی تراژیک و نابسامان، و گاه پرافتخار و موفق برایش متصور است، تاریخ گسترش مسیحیت را روایت کند.
«تابستان آن سال کم باران بود. ناگاساکی در آرامش عصرگاهیاش مثل حمام بخار شرجی بود. بازتاب نور دم غروب بر خلیج گرما را شدیدتر میکرد. چرخهای گاریهایی که بارشان بوریا بود و از خارج شهر میآمدند و گاوها آنها را میکشیدند برق میزد و ابر سفیدی از گردوخاک به هوا بلند میکردند. همهجا بوی سنگین کود میداد.
تقریبا نیمههای تابستان است. فانوسهای تزئینشده با نقش و نگار گل و پرنده و حشره از طره خانههای مردم عادی هم مثل خانههای اعیانی آویزان بود. هنوز غروب نشده، بچههای بازیگوش دور هم جمع شده بودند و آوازشان را میخواندند:
آهای فانوس، خداحافظ، خداحافظ، خداحافظ
بشکنه دستی که بهش سنگ بزنه
آهای فانوس، خداحافظ، خداحافظ، خداحافظ
بشکنه دستی که بهش سنگ بزنه
سرش را به پنجره تکیه داده بود و آواز را برای دل خودش زمزمه میکرد. معنی آواز بچهها را نمیفهمید، اما لحنشان غمگین و محزون بود. نمیدانست این حس به خاطر خود آواز است یا برخاسته از دل کسی است که آن را میخواند.
زنی با گیسوانی بلند و بافته تا کمر آویزان در خانه روبهرو داشت روی طبقهای هلو و عناب و لوبیا میگذاشت. طبقه متعلق به ارواح مردگان بود و این یکی از رسمهای ژاپنیها برای تسلای خاطر ارواحی بود که در پانزدهمین روز باید به خانههایشان برمیگشتند. دیگر این صحنه برایش عجیب و غریب نبود. نصفهنیمه یادش بود که آن را در لغتنامهای هلندی که کشیش فریرا به او داده بود دیده و معادلش در آنجا «hetsterffest» آمده بود. بچهها وسط بازی روبهروی او که سر به پنجره تکیه داده بود به صف شده بودند. دائم داد میزدند: «پل مرتد! پل مرتد!»
https://telegram.me/jajinnews
برچسب ها :سکوت، اِندو،کتاب سکوت، اسکورسیزی،ججین
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰