داستان کوتاه ؛ اخرین پمپ بنزین

وقتی‌ اومدیم ‌این‌جا چهارتا پسر بودیم‌، نه‌ سه‌تا. بروس‌ بزرگه‌ بود، و این‌طور شد که‌ اون‌ این‌جا رو ترک‌ کرد. هر دسامبر ازدحام‌ مسافران‌ جنوب‌ بیش‌تر می‌شد. جمعیت‌ هم‌ همیشه‌ بود که‌ قبلاً سفر کرده‌ بود و دوباره‌ می‌خواست‌ به‌ جنوب ‌برگرده‌.

اعتراف به قتل برای قهرمان بازی در عروسی

با تحقیقات در پرونده رقص خنجر در مجلس عروسی و بررسی های آزمایشگاهی روی چاقوهای خون آلود، راز پرونده جنایی در حالی فاش شد که یکی از متهمان به قتل گفت: برای رهایی پسر خاله ام از اتهام قتل قهرمان بازی کردم.