«عبید» پسر ۷ ساله لاغراندام، مثل بقیه اهالی اینجا آفتاب سوخته است. وقتی میخندد جای خالی دندانهای جلوییش پیدا میشود. از او میپرسم تا چندم درس خواندی که شانه بالا میاندازد؛ متوجه حرفهایم نمیشود. همسن و سالهایش میزنند زیر خنده و میگویند او مدرسه نمیرود و سواد ندارد و آنقدر میخندند که عبید با ترکهای که در دست دارد دنبالشان میکند.