آدمی اکنون در دوران پایان فلسفه به سر میبرد/ گناه خشونتها در جهان را به گردن فیلسوفان نیندازیم
آدمی هرگز در تبعیدگاه زمین آسوده نبوده است، اما زندگی در بحبوحه نیستانگاری که امید در آن جایی ندارد، چیز دیگری است و همین نیستانگاری است که با ساختن و داشتن سلاحهای کشتار جمعی مناسبت دارد.
به گزارش پایگاه خبری “ججین” ، رضا داوری اردکانی رئیس فرهنگستان علوم در شصتوهشتمین هفتهنامه کرگدن مقالهای با موضوع «فلسفه و اسلحه» نوشت:
علم با جنگ، سلاح و تسلیحات چه نسبتی دارد
در فلسفه از جنگ و صلح بسیار گفتهاند اما بحث از جنگافزار چیز دیگری است که شاید ربطی به فلسفه نداشته باشد. الا اینکه در دوره پایانی تاریخ تجدد و در عصر تکنوسیانس و تکنولوژی اطلاعات به خصوص در آمریکا که جلوه و صورت خاصی از جهان متجدد است، بخش عمده بودجه پژوهش و علم صرف امور نظامی و تسلیحاتی میشود. جنگ را هم صاحبان اصلی این تکنولوژی راه میاندازند و اداره میکنند و آن را با اطلاعات پیش میبرند.
به این اعتبار نه فقط جنگ بلکه جنگ افزار و تولید آن و سیاستهای تسلیحاتی نیز جزئی از تاریخ معاصر شده است. در ظاهر هم که نظر کنیم میبینیم که بزرگترین مؤسسات پژوهشی در جهان وابسته به سازمانهای نظامی هستند و بیشترین بودجه پژوهشی را این مؤسسات و سازمانها در اختیار دارند و دریغا که مثال تکنولوژی دقیق و محکم هم تسلیحات جدید است ولی مگر علم با جنگ و سلاح و تسلیحات چه نسبت دارد؟
آیا باطن تاریخ جهان جدید مرکب از عناصر متضاد قهر و آزادی است
آیا باطن علم و تکنولوژی هم به تبع باطن تاریخ جهان جدید مرکب از عناصر متضاد قهر و آزادی است؟ از رنسانس و به خصوص زمان دکارت انسان که وجودش بیشتر معما بوده، دیگر به یک اعتبار معما نیست اما به اعتبار دیگر این وجود معماییتر شده و با جمع امور متباین و متضادی مثل روان و تن (دکارت)، آزادی و ضرورت (کانت)، نیروی مرگ و زندگی (فروید)، آنیموس و آنیما (یونگ) و … تعین یافته است.
ظاهراً سازمانها و عوالم تاریخی نیز با وجود انسان و چنین جلوههایی از وجود او تناظر دارند و چنانکه متقدمان میگفتند انسان همچنان عالم صغیر است یا لااقل میتوان هر انسانی را مظهر جهان خویش دانست. پس چرا عالم تکنیک که همه چیز جهان را راه میبرد، مثل انسان جدید جامع تعارضها نباشد و چرا در همان حین که میسازد نابود نکند و چگونه در چنین جهانی میتوان توقع برقراری صلح دائم داشت.
این جهان، جهان قهر و خشونت و میلیتاریسم است
اکنون هیچکس نمیتواند منکر شود که این جهان، جهان قهر و خشونت و میلیتاریسم است، ولی این تصدیق نباید موجب شود که زشتی قهر و خشونت و جنگ را امر عادی بدانیم و به آن رضایت دهیم. قهر و خشونت و جنگ هر وقت و هر جا باشد، زشت است یا زشتیهایش بر زیباییها میچربد، مخصوصاً در دوران سلاحهای کشتار جمعی این زشتی به درجهای رسیده است که زیباییهای احتمالی جنگ را میپوشاند، چنان که در جنگ دفاعی ما در برابر تجاوز حکومت حزب بعث صدام حسین زیبایی کم نبود، اما فجایعی مثل موشک باران شهرها و کاربرد بی حساب سلاح شیمیایی چهره جنگ را بسیار زشت کرد.
وقتی گفته میشود که جهان ما جهان خشونت و جنگ و استیلاطلبی است، میگویند مگر نمیدانی که این جهان مرحله کمال جهانهای پیشین و بهترین جهانها است. به یک اعتبار راست میگویند زیرا این جهان هر چه باشد با سودای از میان برداشتن فقر و جنگ و جهل و بیماری راهش را آغاز کرده و اگر به آن مقاصد نرسیده است، عظمت تکنیک و تکنولوژیش را نمیتوان انکار کرد. اما این عظمت نه آسان و ارزان بلکه به بهای روح و معنی و عشق و دلبستگی و امید به دست آمده است و به این جهت نباید ما را چندان مرعوب سازد که ظلمتها و زشتیهای زمانه را نبینیم.
هیچ وسیلهای را برای تفنن نمیسازند
آدمی هرگز در تبعیدگاه زمین آسوده نبوده است، اما زندگی در بحبوحه نیستانگاری که امید در آن جایی ندارد، چیز دیگری است و همین نیستانگاری است که با ساختن و داشتن سلاحهای کشتار جمعی مناسبت دارد. برای فهم بیشتر جنگ و خشونت به این نکته نیز باید توجه کرد که وسایل و ابزار را برای مصرف معین و خاص میسازند و هر وسیلهای را که میسازند به کار میبرند؛ یعنی هیچ وسیلهای را برای تفنن نمیسازند. هر چند که بعضی وسایل ممکن است گاهی در جای نامناسب به کار برده شود(کارد آشپزخانه برای کشتن نیست، اما گاهی با آن آدم میکشند).
پس جنگافزار برای نگهداری در زرادخانه ساخته نمیشود. نکته دیگر اینکه وسایل در هر جهان مقامی دارند و هر چه اهمیت آنها بیشتر باشد، هدف و مقصود متناظر با آنها جایگاه مهمتر دارد. پس معنی و شرایط جنگ در زمان کنونی رادر نسبت با تکنولوژی تسلیحات باید درک کرد. سلاحهای مخوف کشتار جمعی را که در زرادخانهها انبار شده است، برای تفنن نساختهاند. آنها باید در اولین فرصت در جنگ و کشتار و ویرانگری مصرف شوند.
کارگزاران سوداگری قدرت هم ابایی از بیرون آوردن آنها از زرادخانهها و به کاربردنشان در هر جا که باشد، ندارند و چه طنز تلخ یا شوخی دردآوری است: بر بام زرادخانه سلاحهای اتمی و شیمیایی سکنی گزیدن و به امید صلح و آزادی نشستن و سودای امن و آرامش داشتن ولی این شوخی دردناک را باید تاب آورد و از صلح و آزادی چشم نباید پوشید. آیا فلسفه در پدید آمدن این وضع اثر و دخالتی داشته است؟ فیلسوفان وجود جنگ و تضاد در وجود انسان و در جهان مخصوصاً میان انسان و طبیعت (در دوره جدید) را اثبات کردهاند و هگل گفته است که صفحات صلح در تاریخ جهان صفحات سفید است. اما این قبیل سخنان اگر به نحوی توجیه وقوع جنگها باشد، تأیید و ستایش آن نیست.
گناه خشونتهای موجود در جهان را به گردن فیلسوفان نیندازیم
من که یک بار نوشتم گناه خشونتهای موجود در جهان را به گردن فلسفه و فیلسوفان نیندازیم بعضی خوانندگان گمان کردند که وجود خشونت و تراکم و گسترش روزافزون آن را انکار میکنم یا میگویم فیلسوفان هرگز به جنگ و خشونت کاری نداشتهاند و فلسفه هیچ نسبتی با جنگ و خشونت و قهر ندارد. من از دهها سال پیش میگفتهام که جهان جدید بر خشونت بنا شده است. در مورد نسبت فلسفه و خشونت هم حرف من این بود که اولاً حاکمان نمیروند هراکلیتوس و نیچه بخوانند و ببینند آنها در باب جنگ و خشونت چه گفتهاند و به آن عمل کنند.
درد بزرگ جهان توسعهنیافته این است که پناه غفلت را بسیار دوست میدارد
هر چند که هر چه در تفکر میآید ممکن است در زندگی عمومی نیز جلوه و ظهوری داشته باشد. ثانیاً دلمان را به این خوش نکنیم که خشونت را زشت بشماریم و به اینجا و آنجا نسبت بدهیم و گمان کنیم که با این زشت شمردن راه خانه صلح و دوستی را نشان میدهیم. درد بزرگ زمان ما و به خصوص درد جهان توسعهنیافته این است که پناه غفلت را بسیار دوست میدارد و نمیخواهد به آنچه هست و پیش میآید، بیندیشد. در این جهان هیچ مسألهای وجود ندارد و بیشتر مسائل ساختگیاند و معمولاً با حرفهای مشهور حل میشوند.
این غلبه بدون خشونت محقق نمیشود!
اگر در فلسفه جدید بنا بر دوگانگی و تباین میان انسان و طبیعت است (کاری ندارم به اینکه اکنون این دوگانگی در حکومت تکنیک جمع شده است و در این جمع تکلیف همه چیز و از جمله حق طبیعی که حقوق بشر بر آن بنا شده است معین میشود) و انسان باید بر طبیعت غالب شود. این غلبه بدون خشونت محقق نمیشود. ولی ما معمولاً خشونت در طبیعت و با طبیعت را خشونت نمیدانیم (زیرا بدون اینکه بدانیم اصل دنیای جدید را که تقابل میان انسان و طبیعت باشد، پذیرفتهایم) و مصادیق خشونت را در روابط میان آدمیان میجوییم.
اصل این است که آدمی باید بر همه چیز غالب شود
به عبارت دیگر خشونت در غلبه انسان بر انسان برایمان معنی پیدا میکند. بنای جهان جدید هم نه بر غلبه بر طبیعت بلکه بر مطلق غلبه بوده است. اصل این است که آدمی باید بر همه چیز غالب شود و این اقتضای قدرت و آزادی اوست. آزادی و غلبه با هم در قوام این جهان دخیل شدهاند و در چنین جهانی عجیب نیست که تقریباً نیمی از سرمایه موجود و نیروی کار آدمیان صرف تسلیحات میشود. در دورانهای پیش از مدرنیته، ساختن سلاح، پیشه و حرفهای بود که مهارت در ساختنش با شاگردی در محیط کار به دست میآمد. یعنی حرفهها با علم و مدرسه سر و کاری نداشتند و مهارتها در مدرسه آموخته نمیشد و به پژوهش متکی نبود.
بزرگترین پژوهشگاههای جهان پژوهشگاههای نظامی هستند
در زمان ما مهارتها همه تکنیک است و تکنیک از علم جدا نیست بلکه عین علم است. در جهانی که ساختن جنگافزار یک ضرورت است و افزارها را با علم و پژوهش باید ساخت و قدرت و دقتشان در ویرانگری را بر اساس پژوهشهای گروهی از بهترین و شریفترین آدمیان افزون کرد، اگر بخش عمدهای از کار اهل علم دانسته و ندانسته به پژوهشهای تسلیحاتی اختصاص مییابد و بزرگترین پژوهشگاههای جهان پژوهشگاههای نظامیند، تعجب نباید کرد.
از همه اینها که بگذریم وقتی از نسبت و رابطه فلسفه با اسلحه پرسش میشود صرفنظر از اینکه پرسش در ابتدا اندکی غریب مینماید، شاید برای بعضی از اهل فلسفه این بیم و نگرانی به وجود آورد که مبادا در آخر کار گریبان فلسفه را بگیرند و گناه همه خرابیها و زشتیها و فجایع جنگها و خشونتها و تبهکاریها و ویرانگریها را به گردن او بیندازند و بگویند فلسفه بدآموزی کرده و تکنولوژی را به جانب ساختن سلاحهای مخوف برده و نگذاشته است که علم یکسره به صلح و آزادی و صلاح و سازندگی بپردازد.
فلسفه از جنگ گفته است اما دعوت به خشونت نمیکند
(شاید من هم با آنچه درباره جنگ و جهان جدید گفتم هیزمی در این تنور انداخته باشم. پنجاه سال پیش هم وقتی دفتری برای درس عمومی فلسفه در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران مینوشتم، نمیدانم در بیان فلسفه دکارت چه نوشته بودم که مرحوم استاد یحیی مهدوی به شوخی گفت: مقصر نارواییها و زشتیها و ظلمها هم که معلوم شد. پرسیدم چطور؟ فرمود از این نوشته بر میآید که همه بدیها و زشتیها زیر سر فلسفه دکارت است. نمیدانم جمله دو پهلوی من حذف شد یا نه). فلسفه از جنگ و درباره جنگ گفته است اما دعوت به جنگ و خشونت نمیکند. فلسفه گزارش وجود است نه قانونگذار زندگی. فلسفه راه است. این راه، راه سیاست و راهی نیست که اشخاص آن را تعیین کرده باشند یا بتوانند آن را تغییر دهند. این راه را با مخالفت و قهر هم نمیتوان بست مگر آنکه به پایان برسد.
آدمی اکنون در دوران پایان فلسفه به سر میبرد
آدمی اکنون در دوران پایان فلسفه به سر میبرد. دورانی که در آن وجود به ارزش تحویل شده و تکنیک که شأن هنر و فلسفه و حتی تقدس را نیز به خود بسته، آدمیان را از زمینشان بر کنده و آواره و غریب در برهوت تنهایی رها کرده و اخیراً آنها را به بهشت فضای مجازی برده است. در این شرایط که دیگر از دست فلسفه کاری بر نمیآید و زمان، زمان گوشهگیری و عزلت فلسفه است، تکنولوژی تسلیحات رونقی بیش از همیشه پیدا میکند و مخوفترین سلاحها نیز تولید میشود.
فیلسوفان سازندگان جهان و آورندگان نیستانگاری نیستند
درست است که فلسفه وجود جنگ را تصدیق کرده و احیاناً آن را ضروری زندگی و وجود بشر و تاریخ دانسته است. اما وجود سلاحهایی که با آن میتوان سراسر روی زمین و زندگی انسان را در مدتی کمتر از نیم ساعت نابود کرد متعلق به جهانی است که فلسفه در آن به پایان راه خود رسیده و دیگر در خیر و شر جهان مدخلیتی ندارد مگر آنکه بگویند مگر نیستانگاری در همه جا و همه چیز جهان نفوذ ندارد؟ چرا دارد و فیلسوفان هم از مسئولیت نیستانگاری مبرا نیستند، اما نیستانگاری را فلسفه جعل نکرده بلکه آن را شناخته و شناسانده است. فیلسوفان سازندگان جهان و آورندگان نیستانگاری نیستند. آنها ساکنان بیدار و دردمند و ملامتکش جهان و (در دو قرن اخیر) گزارشگران نیستانگاریند.
telegram.me/jajinnews
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰