«چه خوب است اگر به جای اسطوره ساختن به الگو ساختن فکر کنیم.» این جملهای است که بعد از سفر ابدی مریم چند بار از زبان مهندس احمد میرزاخانی شنیده شد و او بار دیگر – در گفتوگوی با ما – بر آن تأکید کرد. واداشتن احمد میرزاخانی به سخن گفتن به غایت دشوار بود که اصولاً اهل مصاحبه نیست اما در نهایت پذیرفت که در ساختمان یکگروه خیریه که بنیانگذار آن است، روبهروی ما بنشیند و از خود، مریم و عیار تربیت فرزندش در زندگی بگوید.
نادر ۴۹ ساله است و مرا دخترم خطاب میکند. دستهایش سوخته است. به گمان سوختن با زغال، به خط و خشهای بیشمار جاخوش کرده روی دستهایش اشاره میکنم، او اما میگوید ۹ سال پیش برق، بالاتنهاش را سوزانده است. نادر را خیلیها نخبه برق میدانند، نه فقط به واسطه تحصیلش در دانشگاه صنعتی شریف که برای سالها پیمانکاریاش در حوزه برق کشور، از آنقَدَرهای پیمانکاری که کار در قبضهشان است.
در جاده امام رضا(ع)، تابلوی شهرک رضویه امروزی و شهرک کاروان دیروز را که به سمت جنوب دنبال کنیم، کوچه برادران معروف را که بیابیم و تا انتهایش برانیم، تپهای که هنوز هم پشت آن پاتوق معتادان و کمی آنسوترش مددسرای بیخانمانهاست، دیده میشود؛ جایی که چند ماهی است حوالی آن دیگر آن بیابان ول افتاده قبل نیست.